شیرویه

0 1,520

شیرویه یا قباد دوم یا کواذ از 24 فوریهٔ سال 628 میلادی برای 7 ماه پادشاه ایران ساسانی بود. شیرویه پسر خسرو پرویز و ماریا دختر موریس قیصر روم بود. شیرویه بر علیه خسرو پرویز دست به کوتایی خونین زد و با دشمنان خسرو پرویز متحد شده و خسرو پرویز را خلع، زندانی و سپس به قتل رساند.

پس از بر تخت نشستن شیرویه، ایران هنوز درگیر جنگ با بیزانس بود که از 27 سال قبل در زمان پدرش آغاز گشته بود. شیرویه توسط گشنسب اسپاذ سپه سالار ایران به هراکلیوس پیشنهاد صلح داد. هراکلیوس که امید چندانی به پیروزی نداشت و در روز های واپسین جنگ نیز تقریبا پیروز شده بود، فورا این درخواست را پذیرفت و دو کشور ایران و روم پیمان صلحی با یکدیگر بستند که :

1. مرزهای دو کشور به حالت قبل از جنگ باز گردد.
2. اسیران جنگی دو طرف آزاد گردند.
3. صلیب راستین به دولت روم مسترد گردد.
4.طرفین نهایت خوش رفتاری را با اسرای جنگی داشته باشند.
5. دولت های ایران و روم با یکدیگر دوست و متحد باشند.

پس از این انعقاد صلح با روم شیرویه مالیات چند سال را بر مردم بخشید و زندانیان سیاسی را آزاد کرد. ولی پس چند ماه و تحمل فشار های ناشی از غم و اندوه قتل پدرش بسیار بدبین و شکاک شد و به همین خاطر احساس کرد که برادرانش نیز در صدد قتل وی و رسیده به شاهی هستند و دستور داد تا تمامی برادرانش را به قتل برسانند که تعداد آنان 17 تن بود. البته او برادران کوچک تری نیز داشت که نیازی در به قتل رساندن آنان ندید. با این کار شیرویه یک کشتار خونین به راه انداخت که تاوان سنگینی برای ایران داشت چرا که در سال های پایانی عمر دولت ساسانی به دلیل همین کشتار ها کسی از خاندان شاهی پیدا نمی شد تا بر تخت بنشیند.

چرا شیرویه خسرو پرویز را به قتل رساند؟
در سال های پایانی سلطنت خسرو پرویز، بنا به نفوذ بالای زن مسیحی خسرو پرویز (شیرین) بر او تا حدی بود که خسرو پرویز برخلاف سنت های پیشین به جای جانشین کردن شیرویه که پسر بزرگش به حساب می آمد، مردانشاه یعنی فرزند کوچکش و فرزند شیرین را به عنوان جانشین خود معرفی کرد.
شیرویه که جانشینی را حق مسلم خود می دانست ( در ایران باستان پسر بزرگتر شاهان به عنوان جانشین انتخاب می شدند) با اعلام این انتخاب برآشفت و با همکاری دشمنان خسرو درب قلعه فراموشی (قلعه ای که در آن زمان زندانیان سیاسی را نگه می داشتند و هر کسی که به آن جا انتقال می یافت برای همیشه ناپدید می شد) را گشود و زندانیان سیاسی که همه از بزرگان کشور و دشمنان خسرو پرویز بودند را با خودش همراه کرد. بسیاری از اشراف زادگان و بزرگان کشور از جمله شمطا پسر یزدین و مهرهرمزد پسر مردانشاه نیز به شیرویه پیوستند چرا که پدران آنان به دست خسرو پرویز کشته شده بود و آنان نیز کین خسرو را به دل داشتند ازین فرصت پیش آمده استفاده کردند و به شیرویه پیوستند.

همان شب تمامی نگه بانان قصر خسرو پرویز آنجا را خالی کردند و در صبح فردای آن شب خسرو پرویز با بانگ “کواذ شاهنشاه” با وحشت از خواب پرید و چون از اتاقش بیرون آمد و از اوضاع پیش آمده آگاهی یافت به باغ قصر فرار کرده و درآنجا پنهان شد. ولی پس از اندک زمانی نگه بانان او را یافتند و پیش شیرویه بردند و شیرویه نیز به گلینوش سردار ارمنی خسرو پرویز دستور داد تا او را طوری که کسی او را نشناسد به خانهٔ هندو که انبار گنج محسوب می‌شد ببرند و در آنجا زندانی کنند.

بگو تاسوی طیسفونش برند
بدان خانهٔ رهنمونش برند

بباشد به آرام ما روز چند
نباید نماید کس او را گزند

برو بر موکل کنند استوار
گلینوش را با سواری هزار

پس از زندانی خسرو پرویز، شیرویه با بزرگان کشور به مشورت نشست و تمامی بزرگان با برشمردن گناهان خسرو پرویز سعی در این داشتند تا مبادا شیرویه از کرده خویش پشیمان گردد و خسرو پرویز بار دیگر بر تخت بنشیند. شیرویه دو تن از خردمندان مجلس را که خراد برزین و اشتا گشسپ را خواند و با بر شمردن گناهان خسرو از جمله کشتن هرمز چهارم پدرش و همچنین جنگ های طولانی با روم و همچنین نگه داشتن صلیب راستین و … از آنان خواست تا به نزد خسرو پرویز بروند و گناهانش را بر وی بازگو کنند. این دو تن با اینکه دوست نداشتند این کار را انجام بدهند خود را ناچار در اطاعت از شاه دیدند و سوار بر اسب به نزد خسرو رفتند.
خراد برزین و اشتا گشسپ گفته های شیرویه را به خسرو باز گفتند و خسرو پرویز نیز صدد دفاع از خود برآمد و به تمام اتهاماتش پاسخ داد و از خود دفاع کرد. سخنان خسرو پرویز چنان تاثیری بر آنان گذاشت که آنها از گفته های خویش پشیمان شدند و با اندوه فراوان به نزد شیرویه بازگشتند.

چو اشتاد و خراد برزین گو
شنیدند پیغام آن پیش رو

به پیکان دل هر دو دانا بخست
به سر بر زدند آن زمان هر دو دست

به گفتار هر دو پشیمان شدند
به رخسارگان بر تپنچه زدند

ببر بر همه جامشان چاک بود
سر هر دو دانا پر از خاک بود

برفتند گریان ز پیشش به در
پر از درد جان و پر اندوه سر

آنان پس از بازگشت به نزد شیرویه تمامی گفته های خسرو پرویز را به او گفتند و شیرویه با شنیدن این سخنان ناگهان به گریه افتاد و از کرده خویش پشیمان شد و دستور داد تا طعام های گوناگون برای خسرو ببرند. (هر چند خسرو دیگر تا هنگام قتلش لب به غذا نزد)
شیرویه پس از شنیدن سخنان پدر درباره ادامه پادشاهیش به تردید افتاد. این خبر به گوش بدخواهان خسرو رسید و صبح روز بعد همگی آنان به پیشگاه شیرویه آمدند و با هوشیاری بسیار گفتند که مملکت باید یک شاه داشته باشد پس باید خسرو را بکشی تا تو را شاه خود بنامیم و یا خودت از پادشاهی کناره گیری کن تا خسرو را پادشاهمان بخوانیم.
شیرویه که خود را ناگزیر در انتخاب میدید با خود اندیشید که اگر خود کناره گیری بکند و خسرو بار دیگر بر تخت بنشیند به طور حتم خسرو پرویز او را زنده نخواهد گذاشت و بدین ترتیب به بزرگان گفت که خسرو را از میان بر میداریم.

ولی در میان بزرگان کسی جرات قتل خسرو را نداشت. ولی در این میان کسی به نام مهر هرمزد که پدرش در سال های دور به دست خسرو پرویز کشته شده بود، گفت که من کار خسرو را تمام می کنم.
مهر هرمزد نزد خسرو رفت خسرو با دیدن او به وحشت افتاد و دانست که دیگر مرگ او فرا رسیده است. خسرو از مهر هرمز نامش را می پرسد و سپس زیر لب زمزمه کنان توبه میکند و ناگهان مهر هرمزد خنجری بر جگرگاه او می زند و خسرو را به قتل می رساند.

مهر هرمز (نیو هرمزد) پس از قتل خسرو به نزد شیرویه باز می گردد و پیغام قتل وی را می دهد. شیرویه با شنیدن این خبر به گریه می افتد و تا شب هنگام می گرید.

شیرویه دو ماه پس از مرگ خسرو به شیرین همسر خسرو نامه می فرستد و او را تهدید می کند (شیرویه شیرین را به خاطر دخالت در انتخاب جانشینی خسرو پرویز مقصر می داند) و او را به قصر می خواند و شیرین میپذیرد که تنها در حضور بزرگان کشور در قصر حاضر می شود و شیرویه نیز چنین می کند. شیرویه از شیرین درخواست ازدواج می کند ولی شیرین این درخواست را منوط به انجام سه شرط می پذیرد. شیرویه نیز می پذیرد. یکی از آن سه شرط این بود که در دخمه خسرو پرویز را بگشایند و شیرین بتواند خسرو را بار دیگر ببیند.
پس در دخمه را می گشایند و شیرین با دیدن صورت خسرو به یاد روزگاران دور و زیبایش می افتد و می گرید و سپس دست به جیبش میبرد و زهر مهلکی که در جیبش به همراه آورده بود را درمیاورد و سر می کشد. شیرین بر دیوار تکیه می دهد و جان به جان آفرین تسلیم می کند و او را نیز در کنار خسرو در دخمه می گذارند.

پس از مرگ شیرین به شیرویه نیز زهر میخورانند و او نیز در ششم سپتامبر سال 628 میلادی می میرد. بنا به استناد به برخی منابع، او توسط حامیان شیرین زهر خورانده می شود ولی در برخی منابع نیز آورده شده است که شیرویه به خاطر مبتلا شدن به طاعون درگذشته است.
پس از مرگ شیرویه سلطنت به پسر خردسال وی اردشیر شیروی می رسد.

5 1 رای
رأی دهی به این نوشته
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
0
اندیشه خود را به یادگار بگذارید!x