واقعیت جنگ قادسیه

908 31,712

در سال ۶۳۵ میلادی، یزدگرد سوم واپسین پادشاه ایران، در این زمان رستم فرخزاد را از خراسان به تیسپون فراخوانده بود چرا که وجود سردار بزرگی همچون رستم به پادشاه آرامش خاطر می داد. در نوامبر سال 636 میلادی که اعراب مرزهای غربی ایران را به خاک و خون کشیده بودند، و مرتبا پیک هایی که حاوی در خواست کمک به پایتخت از آن مناطق به دست یزدگرد سوم می رسید، طوری که یزدگرد به هیجان آمده و از تدبیر چشم پوشی کرد و تصمیم گرفت که رستم فرخزاد را به جنگ با اعراب بفرستد.

ولی رستم در مقابل درخواست پادشاه، از وی می خواست که اورا (رستم) که به نوعی برگ برنده ایرانیان بود را به این زودی به جنگ نفرستد و در این زمان خطیر او را نزد خود نگاه دارد. ولی پادشاه بر درخواست خود اصرار ورزید و رستم فرخزاد در جواب شاه گفت:
¨ ای پادشاه من مرا بگذار که این تازیان تا هنگامی که مرا به مقابله آنان وانداری پیوسته از پارسیان هراسناک باشند، شاید سیاست و تدبیر ما این باشد که فعلا مر ا نگاه داری و کس دیگری را به میدان بفرستی…، درکار نبرد و کارزار، تامل از شتاب بهتر است و اکنون تامل باید! ”

در حقیقت نظر رستم فرخزاد این بود که اگر در جنگ احتمالی شکست نصیب ارتش ایران گردد، اعراب از این شکست اعتماد به نفس فراوان خواهند گرفت و دیگر سپاهی نمیتواند جلو دار آنان باشد. رستم در هنگام ترک پایتخت زمانی که ارتش ایران در بیرون از دروازه های شهر منتظر بودند رستم نامه ای به برادران خود نوشت که مضمون آن نامه ها چنین است:
چنان که من دانم این تازیان بر ما چیره خواهد شد، و بر سرزمین پارس تسلط خواهند یافت! پس ای برادران من دژ ها و شهرها را استوار گردانید که این تازیان به دیار شما خواهند آید. سخت ترین چیزی که برای من اتفاق افتاد این بود که پادشاه گفت: ” یا تو به سوی آنان می روی یا من!” پس هم اکنون من به سوی ایشان روانم.

سپه سالار ایران یعنی رستم فرخزاد یکی از نوابغ نظامی آن دوره بود طوری که تا آن زمان در هیچ یک از جنگ هایی که فرماندۀ ارتش ایران بود، ایرانیان هرگز شکست نخوردند. طوری که شنیدن نام وی لرزه بر تن دشمنان می افکند، طوری که امپراتور روم از هیچ کسی به اندازه رستم فرخزاد وحشت نداشت. رستم مردی بسیار میهن پرست و شجاع بود که این موضوع را بارها به همه ثابت کرد که چیزی جز سربلندی ایران نمی خواهد. برای مثال پس از کناره گیری پوراندخت رستم به راحتی می توانست به پادشاهی برسد (همانند بهرام چوبینه و شهر براز که پادشاهی را غضب کردند) ولی این کار را نکرده و یزدگرد سوم را به پادشاهی رساند و خود را به یک شخصیت بزرگ و سرداری ملی در کل تاریخ ایران باستان تبدیل کرد.)
رستم پس از نوشتن این نامه ها، به سوی کاخ یزدگرد رفته و از وی درخواست کرد تا به وی اجازه بدهد تا او در این جنگ درفش کاویان را به همراه خود ببرد. یزدگرد هم برای بالا بردن روحیه سربازان قبول کرد که رستم پرچم ملی ایران یعنی درفش کاویان را در این جنگ به همراه ببرد. سپس سوار بر اسب از دروازه شهر خارج شد و به سپاهیانش که در بیرون شهر آماده حرکت بودند، پیوست.

حرکت سپاه ایران به سوی اعراب
رستم با خود حدود 20 هزار (100 هزار در برخی منابع) سوار و پیاده پارسی و چندین پیل به همراه داشت. او پس از ترک تیسپون به سوی شهر ساباط (بلاش آباد) فرود آمد. به گفته مورخان تعداد سپاه تازیان در این جنگ بیش از 100 هزار نفر بود، که در چند مایلی سپاه ایران اردو زده بودند. سپاه ایران در جنگ قادسیه چنان پر جلال و پر عظمت بود که سپاهیان عرب جرات نزدیک شدن به سپاه ایران را نداشتند. سپاه ایران پس از ورود به دشت، به برپا کردن خیمه گاه پرداختند. سرتاسر دشت را سپاه ایران همچون دریایی خروشان پر کرده و در اثر تابش نور آفتاب با زره ها و سپرهای پولادین ارتش ایران سرتاسر دشت به شدت میدرخشید و چشمان سربازن عرب را خیره کرده بود.

فرود آمدن سپاه ایران در قادسیه
رستم از وفاداری افراد سپاه ایران اطمینان نداشت و از خیانت آنان در میدان نبرد بر علیه اعراب میترسید و در نظر داشت همواره جنگ را با گفتگو و صلح به سرانجام برساند، طوری که دو سپاه حدود 4 ماه در آن حوالی بودند بدون آنکه جنگی روی دهد. علاوه بر آن اعراب می دانستند که فرماندۀ سپاه ایران در این جنگ رستم فرخزاد است که به طور حتما این جنگ همانند جنگ های پیشین نخواهد بود.

رد و بدل شدن نامه بین رستم و سعد
پیروز شاپور به نزد سعد وقاص میرود

در این 4 ماه دو سپاه نامه های بین یکدیگر رد و بدل کردند. رستم نخست نامه را با نام خداوند آغاز کرد و در نامه بنوشت که منظور اعراب و شخص سعد وقاص از حمله به ایران چیست و از نام و نشان ایشان میپرسد و به ایشان گوشزد می کند که هر خواسته ای دارید بگویید تا به شاه بزرگ بگوییم تا مانع از وقوع جنگ و خونریزی بیهوده سربازان بیگناه شویم.
سپس از بزرگی و قدرت شاه ایران و همچنین ثروت و دارایی های ایران زمین میگوید که میتواند با یک فرمان ساده هزاران جنگجوی زبده به میدان نبرد بفرستد و از سعد وقاص میخواهد که فرستاده ای به اردوگاه ایرانیان فرستاده و خواسته خویش را بازگو نمایند و نامه را توسط افسری به نام پیروز شاپور به نزد سعد می فرستد.

پاسخ سعد به رستم
پیروز شاپور با تنی چند از سواره نظام سنگین اسلحه که غرق در آهن و پولاد بودند به سوی سعد می تازد و نامه را به سعد وقاص می دهد. سعد از خواندن نامه متعجب شد و سخنی برای گفتن نداشت. پس از لختی به خط عربی پاسخ نوشت و از جن و آدمی، قرآن و بهشت و جهنم نوشت و ادامه داد چنانچه ایرانیان دین ما را بپذیرند همه گناهانشان بخشیده شده و جایشان در بهشت خواهد بود و در این صورت است که جنگی با هم نخواهیم داشت.
وی در اشاره به فخر فروشی های رستم نیز می گوید که همه ثروت و قدرت و پادشاهی ایران را به یک موی حوری بهشتی نمیفروشد و به تهدید های رستم نیز پاسخ می دهد که کسی که به جنگ سعد بیاید سرنوشتی جز مرگ در انتظارش نخواهد بود.

فرستاده سعد نزد سپاه ایران و رستم میرود
سعد نامه را توسط پیرمردی فرتوت به نام شعبه مغیره که حتی چشمانی سالم نداشت به نزد رستم میفرستد. او در سراپرده شاهانه رستم رفته و قدم در سراپرده ننهاده بر روی خاک نشست او حتی به صورت رستم نیز نگاه نکرد و فقط نامه را به مترجم رستم داد.

وقتی مضمون نامه را برای رستم خواندند از خشم به خود پیچید و گفت که به سعد وقاص بگوی که نه شاه هستی و نه مدعی تاج و تخت که اینگونه سخن می گویی. اگر تو از دین جدید خود می گویی من نیز از دین کهن خود خواهم گفت.
در ادامه رستم به بخت بد و وضعیت بد دربار و لشگر ایران اشاره می کند که این مشکلات باعث شده که تو (سعد) چنین گستاخی نمایی، و در پایان سخنش که دید صلح نا ممکن است، به شعبه می گوید که ما ترجیح میدهیم آزادانه بمیریم تا اینکه زنده باشیم و دشمن بر ما پیروز و مسلط شده باشد . رستم پس از ایراد این سخنان، دستور آغاز حمله را صادر می کند.

آغاز نبرد
در روز 16 نوامبر سال 636 میلادی که رستم فرمانده کل ارتش ایران که دیگر انتظار را جایز نمی دانست به سپاه ایران دستور داد تا خود را برای جنگ آماده کنند. طولی نکشید که تمام سربازان و فرماندهان ایران به جنب و جوش در آمده و آماده نبرد شدند. رستم نیز با توجه به تاکتیک جنگی خود کل سواران سنگین را به فرماندهی جالینوس در قلب سپاه جای داد. هرمزان دیگر سردار ایرانی را با پیاده های پارسی در جناح راست گماشت و جناح چپ را که سواران سبک اسلحه بودند به مهران (پسر بهرام رازی) سپرد و 10 هزار تن از سواران و پیادگان سپاه را به فرماندهی پیرزان در ذخیره نگاه داشت. سپاه اعراب نیز متقابلا دست به آرایش جنگ زد.

نبرد روز نخست
رستم پیش از آغاز جنگ برای سپاهیانش پر شور سخن راند طوری که تمام سربازان را به هیجان آورد. سپس در سخن رانی خود را ادامه داده و گفت: چنانکه خدا ما را بر این قوم پیروز گرداند به سرزمین آنان پیش خواهیم رفت و در خاک ایشان نبرد را ادامه میدهیم تا به صلح درآیند و به وضعی که داشتند رضایت دهند. رستم پس از ایراد این سخنان دستور آمادگی و آراستن صفوف را برای حمله را صادر کرد. سپاهیان ایران هم که یکی از ورزیده ترین و پیشرفته ترین سپاهیان جهان باستان بودند به سرعت آرایش جنگی به خود گرفتند. سپاه ایران در این جنگ از آرایش جنگی ای به کار برد که در مقابله با ارتش روم به کار می بردند یعنی پیلان جنگی در صفوف مقدم حرکت می کردند و در پشت سر آنان سواران سنگین اسحه قرار داشت.
سواران سنگین اسلحه، سراپا غرق در آهن و فولاد و یا به اصطلاح امروزی زرهپوش بودند و اسلحه تعرضی آنان شامل یک نیزه بلند، تیر و کمان و اغلب شمشیر و یا تبرزین می شد. سراسر افق از تابش زره ها و اسلحه سواران سنگین اسحله سپاه ایران می درخشید طوری که چشمان سربازان عرب را خیره کرده بود. سرانجام سپاهیان ایرانی با دستور رستم به آرامی حرکت کردند و رفته رفته این حرکت سرعت بیشتری به خود گرفت و سپاه عرب هم با دیدن حمله ایرانیان، آنان نیز به سوی ایرانیان تاختند. طولی نکشید که دو سپاه به یکدیگر رسیده و همانند صدای رعد به یکدیگر برخورد کردند و جنگ با شدت هر چه تمام تر بین دو سپاه آغاز شد. در ساعات اولیه، چنان جنگ خونینی در قلب سپاه ایران یعنی جایی که سواران سنگین اسلحه ایران می جنگیدند، آغاز شده بود که صد ها تن از دو طرف تنها در عرض چند ساعت، کشته شدند. در این قسمت از میدان نبرد جنگ با چنان بی رحمی ادامه می یافت طوری که تنها افریت جنگ بود که بر روی شمشیر ها می نشست تا جوانان به دست پیران و پیران به دست جوانان کشته شوند.

رفته رفته سواران سنگین اسلحۀ ایرانی در جناحین و قلب بر دشمن خود غلبه کردند و نبض جنگ را در دست گرفتند به طوری که در همۀ جبهه ها پیروزی با ایرانیان بود ولی ناگهان سربازان ایران در قلب به کناری رفته و پیل های سپاه ایران ظاهر شدند و اسبان سربازان عرب با دیدن حیوان کوه پیکری همچون پیل رم کردن و سواران خود را بر زمین زده و فرار اختیار می کردند. با ورود پیل ها به جبهه نبرد غوغای عظیمی در مرکز نبرد به وجود آمد. که سربازان عرب خونسردی خود را از دست داده و به راحتی به دست سربازان ایرانی کشته می شدند. سربازان ایران که در پناه پیلان بودند با کمال خونسردی با تیرهای خود سربازان عرب را شکار می کردند. نبرد تا تاریکی شب ادامه داشت و میتوان گفت که ایرانیان در روز نخست نبرد پیروز میدان بودند چرا که توانستند بیش از 4 هزار تن از اعراب را به هلاکت برسانند و سپاه ایران نیز حدود 500 تن تلفات داد.
به گفته مورخان در روز نخست 4 هزار تن از ایرانیان به سپاه ایران خیانت کرده و به سپاه عرب پیوستند و با هم میهنان خود به نبرد پرداختند.

دومین روز نبرد
در دومین روز جنگ هم جنگ سختی بین ایرانیان و اعراب درگرفت ولی باز هم برتری با ایرانیان بود چرا که سربازان ایرانی با روحیه می جنگیدند و همچنین وجود پیل ها هم مزید بر علت شده بود که اعراب نتوانند کاری از پیش ببرند. روز دوم نبرد هم کم کم رو به اتمام بود که یک سپاه 30 هزار نفری از طرف شام به کمک اعراب آمد. درروز دوم نبرد پهلوانان دو سپاه روی داد که طی آن سرداران بزرگی همچون بهمن جادویه و بندوان کشته شدند. ولی پیروزی قطعی نصیب هیچ یک از طرفین نشد.

نبرد روز سوم
پس از اتمام روز دوم نبرد فرماندهان عرب مشاوره ای ترتیب دادند تا برای از کار انداختن پیلان سپاه ایران چاره ای بیندیشند. در میان فرماندهان اعراب روزبه یا همان سلمان پارسی نیز حضور داشت، سلمان و سپاهیانی که از سپاه رستم به تازیان پیوسته بودند به اعراب فاش کردند که تنها روش از کار انداختن فیلان زخم زدن به خرطوم و شکم این حیوان کوه پیکر است.
در فردای آن روز و آغاز نبرد روز سوم که پیلان در خط جنگ ظاهر شدند و سربازان عرب نیز با نیزه و تیر خرطوم های پیلان را مورد هدف قرار دادند و ناگهان پیلان به سوی سپاه ایران بازگشته و سربازان خودی را قلع و قمع کردند. منظرۀ عجیبی در روز سوم به وقوع پیوسته بود چرا که فیل های سپاه ایران درحال ایجاد اغتشاش در سپاه ایران بودند.

شکست قادسیه

ولی طولی نکشید که ایرانیان صفوف خود را از نو آراسته وآتش جنگ بین دو سپاه بار دیگر مشتعل شد. در روز سوم هم با توجه به برتری عددی سپاهیان عرب، که چیزی در حدود دو برابر تعداد ایرانیان بودند، اما ایرانیان با وجود قلت نفرات با شجاعت شمشیر می زدند. نبرد روز سوم هم به پایان رسید. در روز سوم هم تعداد تلفات دو طرف برابر بود.
در شب نبرد سوم، فرمانده سپاه عرب یعنی سعد وقاص بنا بر نظر ایرانیانی که به او مشاوره میدادند،دستور داد تا با توجه به داشتن نیرویی بسیار بزرگتر از سپاه ایران، بخشی از سپاه عرب در قالب دو دسته به ایرانیان شبیخون بزنند و بخش دیگر برای جنگ فردا به استراحت بپردازند. با این کار و حمله این دو دسته به سپاه ایران که در حال استراحت بود، جنگ بار دیگر میان دو سپاه درگرفت. ولی سپاه عرب که خیال جنگ دائم را نداشت بی آنکه به آنان فشاری وارد شود عقب نشینی می کردند. اعراب که با رسیدن نیروی کمکی از شام قویدل شده بودند سپاه خود را به دو بخش تقسیم کرده بودند که بخش اول به استراحت پرداخته بود و بخش دیگر از سپاه خویش جنگ را تا سپیده دم ادامه دادند. به طوری که تمام سپاهیان ایران تا صبح شمشیر زدند.

نبرد روز چهارم شکست و گریختن سپاه ایران
در روز چهارم نبرد بسیار سهمگینی بین سپاه ساسانیان و سپاه اعراب درگرفت. سپاه خسته ایران با وجود خستگی شب گذشته که تا صبح جنگیده بودند باز هم با دلیری و شجاعت کم نظیری می جنگیدند طوری که سپاه تازیان را در جناحین و قلب میدان نبرد عقب زدند و بسیاری از اعراب را بر خاک هلاک افکندند. فشار تشنگی، خستگی، بی خوابی، عصبانیت حاصل از شبیخون اعراب هنگام شب، شکست های پی در پی پیشین و کشته شدن سرداران بزرگ در روز دوم، سربازان ایران را به موجودی غیر قابل کنترل تبدیل کرده بود، طوری که سربازان عرب با وجود برتری نفرات خود در مقابل ایرانیان می گریختند. بسیاری از فرماندهان عرب در نبرد روز چهار کشته شدند. در اوج نبرد بین دو سپاه متخاصم تند بادی از جهت مقابل سپاه ایران وزیده و خاک میدان را به چشمان خستۀ ایرانیان ریخت و آشفتگی و از هم گسستگی بزرگی در صفوف ایرانیان به وجود آمد. تند باد که ریگ های داغ را به سوی ایرانیان می پاشید طوری که سربازان ایران حتی یکدیگر را نمی توانستند ببینند اما اعراب که در بیابان زندگی می کردند به این وضع عادت داشتند فرصت را غنیمت شمرده بودند قلب سپاه ایران را که در روز چهارم از پیاده نظام تشکیل شده بود را مورد شدید ترین حملات خود قرار دادند.

باد حاصل ازین طوفان چتر رستم را که از دور نظاره گر جنگ بود، از جا کنده و به آب افکند و رستم فرخزاد با دیدن این وضع به ناچار به زیر شتری پناه برد. عربی به نام هلال بن علقمه که میدان جنگ را رها کرده به قصد تاراج از میدان نبرد به آنجا آمده بود بار شتری که رستم در زیر آن پناه گرفته بود را برید بی آنکه بداند چه کسی زیر آن هست. باربنه شتر که درهم و دینار بود صندوق های بسیار سنگینی بود بر کمر رستم افتاد و کمر وی بشکست. رستم که ناتوان شده بود، خود را به آب زد اما هلال به دنبال او رفته و ضربه سنگینی بر سر رستم زد و با شمشیر سر او را جدا کرده و بر نیزه کرد و آنگاه بر روی تخت رستم رفته و گفت: به خدای کعبه سوگند که رستم را کشتم. با خبر کشته شدن رستم شکست در قلب سپاه نصیب ایران شد و به یکباره سپاهیان ایران در دسته های چند هزار نفری رو به هزیمت نهادند. اما بیش از نیمی از سپاه ایران در جنگ پای فشردند و تا پای مرگ در برابر سپاهیان بی شمار عرب ایستادند و همگی در راه دفاع از میهن جان باختند. ایرانیان در این جنگ 20 هزار تن تلفات دادند. کشته های اعراب نیز کم نبود و آنان نیز بیش از 10 هزار تن تلفات دادند.

بازگشت دوباره سپاه ایران به میدان نبرد
سپاهیان ایران که پس از مرگ رستم از صحنه جنگ گریخته بودند، با آگاهی از محاصره شدن سپاه باقی مانده ایران، به یکباره در نیمه راه تصمیم به بازگشت و جنگ گرفتند و در راه بازگشت در کنار خرابه های شهر باستانی بابل بار دیگر با اعراب جنگیدند که سپاه ایران به فرماندهی مهران در اینجا نیز شکست یافتند و بار دیگر به سوی تیسفون بازگشتند.
سرانجام کار و همانطور که رستم پیش بینی کرده بود، سربازان ایران با شنیدن کشته شدن رستم شکست خوردند. درفش کاویان که رستم آن را به همراه خود آورده بود و نماد ایران و ایرانیان بود، به دست اعراب افتاد و به مدینه فرستاده شده و به دستور عمر آن را به آتش کشیدند.

قادسیه در شاهنامه
ذکر این واقعه بزرگ تاریخ ایران از دید فردوسی بزرگ هم پنهان نمانده و شعر زیر نامه رستم فرخزاد را به برادرانش در غالب شعری درآورده است:

روایات دیگر درباره مرگ رستم
در وصف خصوصیات رستم فرخزاد میتوان به هیکل تنومند، شجاعت مثال زدنی و شمشیر زنی قهار، و دانش بالای او اشاره کرد.در کل تاریخ ایران از ظهور ماد نخستین سلسله ایرانی تا پایان کار ساسانیان، هیچ شخصیتی همچون رستم فرخزاد تمام ویژگی های اشاره شده را با هم یکجا نداشت ولی از آنجایی که رستم دانش ستاره شناسی می دانست، پیش بینی جنگ با اعراب را کرده بود طوری که پس از آن که سپاه رستم از تیسفون خارج شد چیزی حدود 4 ماه بدون اینکه به سپاه اعراب نزدیک شود کار جنگ را به تاخیر انداخت (همان طور که دیدیم جنگ در فصل گرما درگرفت که از لحاظ آب و هوا کاملا به نفع سپاه عرب بود) در برخی از نوشته ها آمده است که رستم در شبیخون اعراب کشته می شود و سپاه ایران نیز فردای آن روز با اطلاع از مرگ رستم از هم می پاشد. فردوسی بزرگ نیز مرگ رستم را در جنگ تن به تن با سعد وقاص آورده است.

حقیقت جنگ قادسیه در هاله ای از ابهام است چرا که روایت های مختلفی از کشته شدن رستم و شرح جنگ است.  این جنگ یکی از بزرگترین جنگ های تاریخ ایران و حتی جهان باستان بود که اگر ایرانیان پیروز می شدند امپراتوری ایران سقوط نمی کرد ولی برعکس با شکست ایران راه را بر اعراب هموار کرد و این شکست باعث شد که ایرانیان به کلی روحیه خود را از دست بدهند. از طرفی کشته شدن رستم فرخزاد که به جرات می توان گفت که یکی از بزرگترین سردار کل تاریخ ایران است ضایعه ای غیر قابل جبران بود که باعث شد کل ارتش ایران روحیه نظامی گری خود را از دست بدهد. امروزه اعراب با وجود اینکه بیش از هزار سال از این جنگ می گذرد هنوز به خاطر پیروزی در این جنگ جشن می گیرند.

منابع: شاهنامه، تاریخ طبری، هزاره های گمشده جلد سوم، تاریخ ده هزار ساله ایران

3.7 49 رای ها
رأی دهی به این نوشته
اشتراک در
اطلاع از
guest
908 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی ترین بیشترین واکنش نشان داده شده(آرا)
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
0
اندیشه خود را به یادگار بگذارید!x