داستان زندگی زرتشت پیامبر(تولد تا رسالت)

5 2,286

به موجب فصل نوزدهم کتاب وندیداد بزرگ ترین بخش اوستا؛ چون زرتشت درسال ۶۵۰۰ پیش از میلاد مسیح در ششم فروردین در خانۀ پوروشسپ دیده به جهان گشود, اهریمنان و دیوان در ورطه ی هلاک افتادند. زشتکاران, دروغ پراکنان و نابکاران نیز همه در بیغوله ها پنهان ده و فریاد بر آوردند که : اینک زرتشت پیک راستی و نیکی زاده شده است, چگونه خواهیم توانست او را بر اندازیم؟ او حامل راستی و نیکویی است و این ها سلاح هایی هستند که ما را تباه می کنند. طبق روایات, چون زرتشت زاده شد چنان خنده ای کرد که هر کس در آن حدود بود, صدایش را شنید. پشت سرش برجسته و پیشاپیش بلند بود, و همگان فر و شکوهش را می ستودند.

نوزادی زرتشت
چون زرتشت پای به جهان نهاد, پیرامون دوران سرون یا دوراژان دیو و افسون گر بزرگ را ظلمت و تاریکی فرا گرفت. دیو از هراس بر خود لرزید و چون دریافت که زرتشت پیامبریست که جادو و افسون و دروغ را از بنیان خواهد کَند و همه ی جادوان و بدکاران را از پهنه ی زمین بر خواهد انداخت, به فکر چاره افتاد : یاران و جادوان را به گردهمایی فرا خواند. چون گرد آمدند به آنان هشدار داد و سپس سه تن از آنان را برگزید تا کار زرتشت را یکسره کنند و پیش از آن که فروغش جهان را فرا گیرد, آن را خاموش سازند. برگزیدگان به محل تولد زرتشت رفته و آن خانه را به آتش کشیدند. دغدو مادر زرتشت که پس از مدتی فرا رسیده بود با مشاهده شعله و دود سراسیمه اندیشید که کودکش سوخته است, اما با نهایت شگفتی زرتشت را دید که در میان آتش به بازی سرگرم است. دوران سرون که از این تلاش نابخردانه طرفی نبسته بود, بر آن شد تا کودک را در گذرگاه گله عظیمی از گاوان قرار دهد. اما نخستین گاوی که به زرتشت رسید, ایستاده برای وی جان پناهی ساخت, و آنقدر این کار را ادامه داد تا همه ی گاوها عبور کردند؛ و این بار هم کودک جان سالم به در برد. جادوگر بزرگ که یک بار دیگر تیرش به سنگ خورده بود, ترتیبی داد تا کودک در پیش گرگان درنده انداخته شود.

زرتشت در کنار گرگ ها

اما گرگان نیز به او آسیبی نرساندند و زرتشت در کنار گرگ ها آرام گرفت و به خواب رفت. علاوه بر آن, دو بز به میان حیوانات درنده رفته و طفل را شیر دادند.

زرتشت از 7 تا 15 سالگی
زرتشت از هفت سالگی تا پانزده سالگی نزد برزین خردمند مقدس بزرگ زمان به فرا گرفتن اصول مذهبی, روش کشاورزی و درمان بیماران مشغول شد و چون در جرگه ی مردان بالغ پذیرفته شده بود, کمربندی را که نشان چنین مقامی بود بر کمر وی بستند. پس از اندک مدتی تورانیان بر ایران حمله بردند. زرتشت جوان نیز چون دیگران برای دفاع از میهن جنگ افزار برداشت و عازم نبرد شد در این پیکار که مدت ها به درازا کشید, کسان بسیاری در اثر زخم های حاصل از سلاح های برنده و جان ستان به کام مرگ می رفتند. دروغ و کژی غالب می آمد و مردان بی گناه کشته می شدند. زرتشت که از دیدن این نابسامانی آزرده دل شده بود, از طرف جنگاوان به در آمد تا به درمان خستگان و زخمیان پردازد. وی پیوسته از این سو به آن سو میرفت, مرهمی بر زخمی می نهاد و دلخسته ای را با تفقدی شادمان می ساخت. پیوسته یار دردمندان و دستگیر بلازدگان بود و نمی توانست نسبت به رنج ها و آلام جسمی و روحی مردم بی تفاوت باشد. می دید که دیو پلیدی چگونه به قله ی پیروزی رسیده و فرشته نیکی رخ در پرده نهاده است. جهان را عرصه ی نبرد دروغ و راستی, نیکی و بدی و نور و ظلمت می یافت و در این اندیشه بود که چگونه می توان بر پلیدی و زشتی پیروز گردید.

ازدواج زرتشت
جنگ به پایان رسید و اثرات شوم آن نیز رفته رفته از میان رفت. پس از زمانی دوری از کسان و زادگاه, در حالی که هسته اصلی تفکر و اندیشه اش شکل می گرفت, به میان خانواده ی خویش بازگشت. در این زمان بیشتر اوقات خود را به اندیشه و تفکر می گذرانید و تلاش می کرد تا بتواند راهی برای رفاه و آسایش آدمیان پیدا کند. خویشان اندرزش دادند و دختری زیبا روی را به همسریش درآوردند. مدتی در میان مردم و خویشان خود به سر برد, ولی فکرش به کارهایی بس بزرگ تر و انسانی تر مشغول بود. در اندیشه بود تا راهی بیابد که رنج مردم را کاهش دهد, آن ها را به جای انهدام و ویرانی به سادگی و آبادانی بر انگیزد, زشتی و پلیدی را برافکند و راستی و نیکی را روان سازد. برای کارخود به گوشه ای خلوتی نیاز داشت تا در آن مجال تفکر داشته باشد. پس خان و مان را رها کرد و در کوه سبلان(اردبیل امروزی) منزوی شد. می خواست آنقدر در آن جایگاه بماند و بیندیشد تا راه رستگاری را بیابد, و در این هنگام بیست ساله بود. مدت ده سال به اندیشه و تفکر پرداخت. اندک می خورد و خوراکش میوه و ساقه گیاهان بود. کمتر می خوابید و بیشتر می اندیشید. اهریمن و دست نشاندگانش زرتشت را وسوسه می کردند, اما او با عزمی راسخ و نیرویی استوار آنان را از خود دور می ساخت. مردمی که از بیداد و ستم جادوگران و بدخیمان به ستوه آمده بودند, در انتظار دریافت فرمان زرتشت دست از کار می کشیدند.

سرانجام اهورامزدا زرتشت را مورد وحی قرار داد:  “در روز نخست که مردمان آفریده نشده بودند, فروهر تو به تنهایی نیمی از آسمان را حمل می کرد. من تو را از همه ی امشاسپدان و ایزدان بهتر آفریدم و گرامی تر می دارم”

پیامبری زرتشت
پس از دریافت این پیام آسمانی, رازها بر زرتشت آشکار شد, دریافت که بر جهان دو نیرو فرمان می راند : یکی نیکو و مثبت به نام سِپَنتامینو و دیگری بد و منفی به نام انگرِمینو که همان اهریمن است. و نیز دانست که راه رستگاری چیست و کدامست و مردم برای رهایی از رنج و زشتی چه کارهایی باید انجام دهند. پس از دریافت الهامات بسیار, سرانجام زمان دعوت فرا رسید. از کوه به زیر آمده به میان مردم رفت و سه اصل خوشبختی و سعادت را به مردم اعلام کرد.

سرچشمه
تاریخ ده هزار ساله ایران، رضایی

4.2 6 رای ها
رأی دهی به این نوشته
اشتراک در
اطلاع از
guest
5 نظرات
قدیمی ترین
تازه‌ترین بیشترین واکنش نشان داده شده(آرا)
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
0
اندیشه خود را به یادگار بگذارید!x