نامه رستم فرخزاد به برادرش معنی شعر + صوتی

14 9,899

نامه رستم فرخزاد به برادرش فرخ هرمز نامه ای است که در حین جنگ قادسیه و هنگامی که سپهسالار ارتش ایران یعنی رستم فرخزاد در جنگ با اعراب، متوجه شد که طبق پیشگویی ها دیگر امیدی به پیروزی ارتش ایران در مقابله با اعراب نیست، برای برادر خویش نوشت و پند ها و خواسته های خویش را به وی گوشزد کرد.

(پیشگویی مذکور از این قرار بود که در زمان خسرو پرویز، یک پیشگوی هندی خواب خسرو پرویز شاه قدرتمند ایرانی، را چنین پیشگویی کرده بود که یکی از فرزندان ذکور پسران خسرو پرویز، شاهنشاهی ایران را به باد خواهد داد، به همین دلیل خسرو پرویز همه پسران خویش را در یک قصری نگه داشته و اجازه نداد تا هیچ یک از پسران وی با دختری در ارتباط باشد تا مبادا اینکه پیشگویی مذکور به واقعیت بپیوند.

در این میان یکی از پسران وی به نام شهریار به طور مخفی با یکی از کنیزان قصر در ارتباط بود که آن کنیزاز شهریار حامله شد و ایشان که از خسرو پرویز در هراس بودند، آن دختر را به طور مخفیانه به سمت شهر استخر فرستادند تا کسی از این ماجرا آگاهی پیدا نکند.
اما در این بین به جز چند تن از بلند پایگان و اشراف زادگان کسی از این موضوع خبر نداشت که یکی از این بلند پایگان موبدان موبد بود.  زمانی که پس از آذرمیدخت( آذرمیدخت پادشاه زن ایرانی) کسی از خاندان ساسانیان باقی نمانده بود که بر تخت بنشانند، موبدان موبد این موضوع را با رستم فرخزاد در میان گذاشت که در صورتی که او را (یزدگرد سوم) که نوه پسری خسرو پرویز است را بر تخت بنشانیم، کمک کرده ایم که آن پیشگویی به واقعیت بپیوندد.
رستم که با شنیدن این موضوع پریشان شده بود، ولی از آنجایی که بزرگان ایران نیز راه دیگری نداشتند، به ناچار وی را یافته و بر تخت نشاندند.)

اما در جنگ قادسیه که سپاه ایران دچار بی آبی شده بودند و یاران قدیمی او و سردارن بزرگ ایران نیز در جنگ کشته شده بودند و رستم که میدید راهی جز شکست در پیش و روی ایشان نیست و آن وقت بود که به یاد آن پیشگویی و سخنان موبدان موبد افتاد و دانست که دیگر کار ایشان و سپاه ایران تمام شده است.

این نامه را که فردوسی بزرگ به طور مفصل آورده است را صورت صوتی در ویدئوی زیر ببینید و پس از آن نیز به شعر و معنای آن می پردازیم

عمر سعد وقاس را با سپاه
فرستاد تا جنگ جوید ز شاه
عمر سپاه اعراب را که در شامات متفرق بودند از نو گرد کرده و به فرماندهی سعدوقاص به جنگ یزدگرد و ایرانیان میفرستد

چو آگاه شد زان سخن یزگرد
ز هر سو سپاه اندر آورد گرد
یزدگرد سوم نیز پس از آگاهی از سپاه تازی ها، به جمع آوری سپاه میپردازد

بفرمود تا پور هرمزد راه
به پیماید و بر کشد با سپاه
و به پسر هرمز، سپهسالار ایران دستور میدهد تا با سپاه ایران به جنگ اعراب برود و ایشان را شکست دهد

که رستم بدش نام و بیدار بود
خردمند و گرد و جهاندار بود
ستاره شمر بود و بسیار هوش
به گفتارش موبد نهاده دو گوش
نام این سپهسالار رستم فرخزاد بود. او مردی دور اندیش، باهوش و پهلوانی بی مانند بود که علم ستاره شناسی هم داشت که همیشه در تمام کار ها با موبدان موبد مشورت می کرد و احترام خاصی برای موبدان قائل بود.

برفت و گرانمایگان راببرد
هر آنکس که بودند بیدار و گرد
رستم نیز پس از مشورت با بزرگان، همراه با بزرگان ارتش ایران به سوی اعراب رفت

برین گونه تا ماه بگذشت سی
همی رزم جستند در قادسی
بسی کشته شد لشکر از هر دو سوی
سپه یک ز دیگر نه برگاشت روی

پس از چند ماه رستم با سپاه ایران در سرزمینی به نام قادسیه فرود می آید و پس از 3 روز جنگ با اعراب نتیجه ای حاصل نمی شود و هر دو سپاه کشته های بسیاری می دهند

بدانست رستم شمار سپهر
ستاره شمر بود و با داد و مهر
رستم پس از چشیدن طعم تلخ جنگ با اعراب و سختی جنگ با ایشان،به یاد سخن موبد درباره پیشگویی سقوط ایران در زمان یزدگرد می افتد

همی‌گفت کاین رزم را روی نیست
ره آب شاهان بدین جوی نیست
بیاورد صلاب و اختر گرفت
ز روز بلا دست بر سر گرفت

با مشاهده ستاره ها از این مهم اطمینان حاصل می کند که پایان این نبرد به هیچ وجه به سود ایرانیان و شاهنشاهی ساسانی نیست

یکی نامه سوی برادر به درد
نوشت و سخنها همه یاد کرد
رستم پس از یاد آوری آن پیشگویی تصمیم میگیرد به برادر خویش فرخزاد نامه نوشته و اوضاع بد جنگ و همچنین نصایح خویش را برایش بنویسد.

نخست آفرین کرد بر کردگار
کزو دید نیک و بد روزگار
دگر گفت کز گردش آسمان
پژوهنده مردم شود بدگمان
سر نامه را با نام پروردگار آغاز می کند و در نامه توضیح می دهد که در میدان جنگ به هیچ وجه به سود ایرانیان نیست و هر آن امکان شکست می رود و با مشاهده ستاره ها درباره پایان کار نگران شده است

گنهکارتر در زمانه منم
ازی را گرفتار آهرمنم
رستم خود را بسیار شوربخت و بد شانس می نامد چرا که خود در میدان نبرد با اهریمنان(اعراب) است و  خودش نیز درباره شکست و سرانجام بد آگاهی دارد.

که این خانه از پادشاهی تهیست
نه هنگام پیروزی و فرهیست
رستم اطمینان دارد که ارتش ایران و تشکیلات ایران از هم گسسته است و قابلیت پیروزی در جنگ های بزرگ را ندارد

ز چارم همی‌بنگرد آفتاب
کزین جنگ ما را بد آید شتاب
و از سوی دیگر با مشاهده ستاره ها این موضوع را دریافتم که عاقبت جنگ شکست ایرانیان است (در ستاره شناسی باستان، زمین مرکز جهان هستی است و خورشید در خط چهارم به حساب آورده می شود)

ز بهرام و زهره‌ست ما را گزند
نشاید گذشتن ز چرخ بلند
همان تیر و کیوان برابر شدست
عطارد به برج دو پیکر شدست
رستم در ادامه می نویسد که با مشاهده سیارات مختلف متوجه عاقبت شوم ایرانیان شده است

چنین است و کاری بزرگست پیش
همی سیر گردد دل از جان خویش
رستم در ادامه می گوید: بیرون آمدن از این فاجعه بزرگ کاری بس سخت و حتی غیر ممکن است به طوری که حتی از جان خویش نیز سیر شده ام

همه بودنیها ببینم همی
وزان خامشی برگزینم همی
چیز هایی که به تو می گویم قطعا اتفاق خواهند افتاد و من نیز در این راه جان خواهم سپرد

بر ایرانیان زار و گریان شدم
ز ساسانیان نیز بریان شدم
درباره عاقبت شوم  و غم انگیز مردم ایران و شاهنشاهی ساسانی بسیار گریان شده ام

دریغ این سر و تاج و این داد و تخت
دریغ این بزرگی و این فر و بخت
دریغا که این شاهنشاهی بزرگ و این امپراتوری بزرگ جهان(ایران) سقوط خواهد کرد

کزین پس شکست آید از تازیان
ستاره نگردد مگر بر زیان
ایران و ایرانیان دیگر روی خوش نخواهند دید و شکست های پی در پی از اعراب خواهند خورد

برین سالیان چار صد بگذرد
کزین تخمهٔ گیتی کسی نشمرد
پس از این شکست ها طبق پیش بینی های من چهارصد سال استیلای اعراب بر این سرزمین ادامه پیدا خواهد کرد

ازیشان فرستاده آمد به من
سخن رفت هر گونه بر انجمن
که از قادسی تا لب جویبار
زمین را ببخشیم با شهریار
وزان سو یکی برگشاییم راه
به شهری کجاهست بازارگاه
بدان تا خریم و فروشیم چیز
ازین پس فزونی نجوییم نیز
پذیریم ما ساو و باژ گران
نجوییم دیهیم کنداوران
شهنشاه رانیز فرمان بریم
گر از ما بخواهد گروگان بریم
از سوی اعراب فرستاده ای به سوی ما آمد که با بزرگان سپاه به مشورت پرداختیم که جنگ را به صلح بکشانیم و سرزمین هایی را به دشمن ببخشیم توسط آن صلح کنیم

چنین است گفتار و کردار نیست
جز از گردش کژ پرگار نیست
ولی نتیجه ای حاصل نمیشود که من این اتفاق ها را فقط از بخت بد ما و کار سرنوشت میدانم

برین نیز جنگی بود هر زمان
که کشته شود صد هژبر دمان
که در این جنگی که اتفاق خواهد افتاد هزاران پهلوان ایرانی در ان جان خواهند باخت

بزرگان که بامن به جنگ اندرند
به گفتار ایشان همی‌ننگرند
چو میروی طبری و چون ارمنی
به جنگ‌اند با کیش آهرمنی
چو کلبوی سوری و این مهتران
که گوپال دارند و گرز گران
همی سر فرازند که ایشان کیند
به ایران و مازنداران برچیند
بزرگان و پهلوانانی طبرستانی و ارمنی و آشوری ها و دیگران که در قادسیه همراه من هستند از عاقبت کار و دست سرنوشت اطلاعی ندارد و مرتب از من از نام نشان اعراب و دلیل حمله آنان را به ایران میپرسند

اگرمرز و راهست اگر نیک و بد
به گرز و به شمشیر باید ستد
بکوشیم و مردی به کار آوریم
بر ایشان جهان تنگ و تار آوریم
نداند کسی راز گردان سپهر
دگر گونه‌تر گشت برما به مهر
بزرگان بدون آگاهی از سرنوشت شوم، به من اصرار می کنند نباید با ایشان صلح کرد و حتی اگر شکست بخوریم یا پیروز شویم باید جواب ایشان را با شمشیر و جنگ بدهیم و می گویند ما تمام تلاش خود را در جنگ با ایشان می کنیم

چو نامه بخوانی خرد را مران
بپرداز و بر ساز با مهتران
وقتی این نامه به دستت رسید(رستم در اشاره به برادرش) به فکر چاره باشید

همه گردکن خواسته هرچ هست
پرستنده و جامهٔ برنشست
همه ارتش و تجهیزات را جمع کنید و با بزرگان ایران متحد شوید

همی تاز تا آذر آبادگان
به جای بزرگان و آزادگان
به سوی سرزمین آذرآبادگان،شهر بزرگان ایرانی(آذربایجان کنونی) بتاز

همی دون گله هرچ داری زاسپ
ببر سوی گنجور آذرگشسپ
تجهیزات و ساز جنگی را به سوی آذرآبادگان ببر

ز زابلستان گر ز ایران سپاه
هرآنکس که آیند زنهار خواه
به همه شهر های ایران به ویژه پهلوانان سیستانی و دیگر شهرها نامه بنویس و درخواست کمک کن

بدار و به پوش و بیارای مهر
نگه کن بدین گردگردان سپهر
همه نیروها را در یکجا متمرکز کن تا ببینیم روزگار و سرنوشت به چه صورتی رقم میخورد

ازو شادمانی و زو در نهیب
زمانی فرازست و روزی نشیب
این روزگار که یک روزش خوشی و روز دیگرش غم است و یک چند بر وفق مراد است و زمانی میرسد که از تو روی بر میگرداند

سخن هرچه گفتم به مادر بگوی
نبیند همانا مرانیز روی
همه سخن های من را به مادرمان بگو، چرا که دیگر مرا نخواهد دید

درودش ده از ما و بسیار پند
بدان تا نباشد به گیتی نژند
درود من را به مادرمان برسان و با او سخن بگو تا مبادا به خاطر مرگ من اندوهگین شود

گر از من بد آگاهی آرد کسی
مباش اندرین کار غمگین بسی
اگر خبر کشته شدن من را آوردند به هیچ وجه غمگین نباش

چنان دان که اندر سرای سپنج
کسی کو نهد گنج با دست رنج
چوگاه آیدش زین جهان بگذرد
از آن رنج او دیگری برخورد
اینگونه تصور کن که کسی که با دست رنج و زحمت خود کاری را انجام داده است و عمر وی به پایان رسیده است و از دست رنج او، دیگران باید استفاده کنند و راه او را ادامه دهند

همیشه به یزدان پرستان گرای
بپرداز دل زین سپنجی سرای
همیشه به شاه وفادار باش و به این دنیا دل مبند چون این دنیا ارزشی ندارد

که آمد به تنگ اندرون روزگار
نبیند مرا زین سپس شهریار
که روزگار روی بدش را به ما نشان داده است و شاهنشاه نیز هرگز مرا نخواهد دید

تو با هر که از دودهٔ ما بود
اگر پیر اگر مرد برنا بود
تو با ایرانیانی که طرفدار و دوستدار شاه هستند متحد شو

همه پیش یزدان نیایش کنید
شب تیره او را ستایش کنید
و پروردگار را نیز نیایش کنید و از وی کمک و یاری بخواهید

بکوشید و بخشنده باشید نیز
ز خوردن به فردا ممانید چیز
همیشه در برخورد با یکدیگر جوانمرد و بخشنده باشید و به فکر تدبیر آینده نیز باشد

که من با سپاهی به سختی درم
به رنج و غم و شوربختی درم
که من در این میدان نبرد که عاقبتی جز شکست و مرگ نصیبمان نخواهد شد به سختی در حال جنگ با اهریمنان هستیم

رهایی نیابم سرانجام ازین
خوشا باد نوشین ایران زمین
من جان سالم از این میدان بیرون نخواهم نهاد که البته جان من در قبال ایران ارزشی ندارد و جانم را فدای ایران خواهم کرد

چو گیتی شود تنگ بر شهریار
تو گنج و تن و جان گرامی مدار
اگر شاهنشاه(یزدگرد سوم) دچار مشکل و خطر شد به هیچ وجه از جان فشانی و فداکاری برای شاه دریغ مکن

کزین تخمهٔ نامدار ارجمند
نماندست جز شهریار بلند
چرا که از دودمان پرافتخار ساسانی فقط و فقط یزدگرد باقی مانده است

ز کوشش مکن هیچ سستی به کار
به گیتی جزو نیستمان یادگار
از هیچ تلاش و جانفشانی دریغ نکن چرا که او تنها بازمانده شاهان ایران است

ز ساسانیان یادگار اوست بس
کزین پس نبینند زین تخمهٔ کس
او تنها یادگار از دودمان ساسانیان است که پس از وی دیگر کسی باقی نمانده است

دریغ این سر و تاج و این مهر و داد
که خواهدشد این تخت شاهی بباد
افسوس که این تاج و تخت و امپراتوری باستانی و بزرگ نابود خواهد شد

تو پدرود باش و بی‌آزار باش
ز بهر تن شه به تیمار باش
برایت آرزوی سلامتی دارم، ولی تو دلسوز شاهنشاه باش و در همه حال کمک حال شاه باش

گر او رابد آید تو شو پیش اوی
به شمشیر بسپار پرخاشجوی
اگر مشکلی برای او پیش آمد تو همواره یار و یاور او باش و دشمنان وی را نابود کن

چو با تخت منبر برابر کنند
همه نام بوبکر و عمر کنند
چرا که با پیروزی اعراب،  تخت شاهی تبدیل به منبر عمر (خلیفه مسلمانان) بشود

تبه گردد این رنجهای دراز
نشیبی درازست پیش فراز
همه رنج ها و تلاش های ایرانیان از دوره باستان تا به امروز به دست اعراب نابود می شود و یک انحطاط تدریجی و طولانی بر ایران حاکم خواهد شد

نه تخت و نه دیهیم بینی نه شهر
ز اختر همه تازیان راست بهر
با سقوط ایران دیگر نشانی از ان شهر های زیبای ایران نخواهد بود و به هر جا که بنگری اعراب و آثار ایشان را خواهی دید

چو روز اندر آید به روز دراز
شود ناسزا شاه گردن فراز
بپوشد ازیشان گروهی سیاه
ز دیبا نهند از بر سر کلاه
نه تخت ونه تاج و نه زرینه کفش
نه گوهر نه افسر نه بر سر درفش
به رنج یکی دیگری بر خورد
به داد و به بخشش همی‌ننگرد
شب آید یکی چشمه رخشان کند
نهفته کسی را خروشان کند
ستانندهٔ روزشان دیگرست
کمر بر میان و کله بر سرست
رستم در اینجا به اتفاقات پس از سقوط ایران اشاره می کند و طبق پیش بینی ها ادامه میدهد و میگوید پس از شکست ایرانیان یک شاه (خلیفه) ناجوانمرد بر ایران حاکم خواهد شد وایشان(در اشاره به سلسله عباسیان که سرتا پا سیاه می پوشیدند) لباس هایی مانند بربران به تن خواهند کرد و شاه ایشان به جای تاج یک پارچه بر سرشان خواهد گذاشت. شاه مذکور نیز تاج و تخت نخواهد داشت و روزی شان را از دسترنج دیگران کسب خواهند کرد و روح جوانمردی و راستی نیز از بین خواهد رفت.

ز پیمان بگردند وز راستی
گرامی شود کژی و کاستی
ایشان (اعراب)مردمانی هستند که کارشان پیمان شکنی و دروغ گویی و ریا خواهد بود

پیاده شود مردم جنگجوی
سوار آنک لاف آرد و گفت وگوی
مردمان بی مایه به جاه و مقام خواهند رسید و مردان نیک و بزرگ به خواری و ذلت خواهند افتاد

کشاورز جنگی شود بی‌هنر
نژاد و هنر کمتر آید ببر
ایرانیان پر هنر و ایرانیان نجیب به خواری و ذلت کشیده خواهند شد

رباید همی این ازآن آن ازین
ز نفرین ندانند باز آفرین
کار ایشان (اعراب) دزدی از یکدیگر خواهد بود

نهان بدتر از آشکارا شود
دل شاهشان سنگ خارا شود
کارهای زشت رواج بسیاری میابد . یک شاه(خلیفه) سنگ دل بر این سرزمین حکمفرما می شود

بداندیش گردد پدر بر پسر
پسر بر پدر هم چنین چاره‌گر
در این روزگار(روزگار پس از سقوط ساسانیان) چنان روزگار بدی به وجود می آید که حتی پدر به فرزند و فرزند بر پدر خویش رحم نخواهد کرد

شود بندهٔ بی‌هنر شهریار
نژاد و بزرگی نیاید به کار
دیگر بزرگی و نژاد و هنر ارزشی پیدا نخواهد کرد

به گیتی کسی رانماند وفا
روان و زبانها شود پر جفا
دروغ و ریاکاری رواج فراوان میابد و وفاداری و پیمان شکنی و خیانت به یک چیز عادی تبدیل می شود

از ایران وز ترک وز تازیان
نژادی پدید آید اندر میان
نه دهقان نه ترک و نه تازی بود
سخنها به کردار بازی بود
همه گنجها زیر دامن نهند
بمیرند و کوشش به دشمن دهند
بود دانشومند و زاهد به نام
بکوشد ازین تا که آید به کام
از نژاد ایرانی،ترکان و اعراب نژادی به وجود می آید که کارشان فقط دروغ گویی خیانت و… خواهد بود و هیچ حس میهن پرستی و کسب دانش و .. در ایشان نخواهد بود

چنان فاش گردد غم و رنج و شور
که شادی به هنگام بهرام گور
چنان در این سرزمین غم و اندوه رواج می یابد ، به اندازه ای که شادی در زمان بهرام گور رواج داشت (در زمان بهرام گور سراسر کشور پر از شور و شادی و جشن بود و مردم ایران بسیار شاد بودند)

نه جشن ونه رامش نه کوشش نه کام
همه چارهٔ ورزش و ساز دام
دیگر خبری از جشن و پایکوبی نخواهد بود و همه فقط به فکر خودشان خواهند بود

پدر با پسر کین سیم آورد
خورش کشک و پوشش گلیم آورد
این مردم (اعراب) حتی به فرزندان خویش نیز رحم نمیکنند. خوراک این مردم فقط کشک است و درخانه هایشان به جای فرش گلیم زیر پایشان دارند

زیان کسان از پی سود خویش
بجویند و دین اندر آرند پیش
ایشان به نام دین کار های خویش زشت خود را پیش برده و  انجام میدهند

نباشد بهار و زمستان پدید
نیارند هنگام رامش نبید
روزگار طوری تغییر چهره میدهد که بهار از زمستان قابل تشخیص دادن نمی شود، حتی در جشن ها نیز شراب نمی نوشند

چو بسیار ازین داستان بگذرد
کسی سوی آزادگی ننگرد
چون زمان زیادی از این شکست ها گذشت کسی دیگر به فکر میهن و آزادگی نمیافتد

بریزند خون ازپی خواسته
شود روزگار مهان کاسته
در این روزگار فقط خونریزی و قتل و کشتار خواهد بود و دیگر خبری از دوران بزرگان ایران(ساسانیان) دیده نخواهد شد

دل من پر از خون شد و روی زرد
دهن خشک و لبها شده لاژورد
من هم اکنون که این نامه را می نویسم دلم پر از خون است و از شدت خشم و ناراحتی صورتم به زردی گراییده است و لبانم تیره شده و دهانم خشکیده است طوری که نمی توانم سخن بازگویم

که تامن شدم پهلوان از میان
چنین تیره شد بخت ساسانیان
از بخت بد من، زمانی که من سپهسالار ایران شدم، ساسانیان و تشکیلات کشوری و ارتش ایران چنین به تیره روزی افتاد

چنین بی‌وفا گشت گردان سپهر
دژم گشت و ز ما ببرید مهر
نگاه کن (در اشاره به برادرش) که تا چه اندازه روزگار از ما روی گردان شده است و روی خویش را به کلی از ما برتافته است

مرا تیز پیکان آهن گذار
همی بر برهنه نیاید به کار
همان تیغ کز گردن پیل و شیر
نگشتی به آورد زان زخم سیر
نبرد همی پوست بر تازیان
ز دانش زیان آمدم بر زیان
تیر هایِ کمان ما که فولاد میگذشت و سینه دشمنان را می شکافت و همان شمشیر پولادین ما که اگر بر سینه کوه فرو می کردیم از کوه آتشفشان خارج می شد، هم اکنون به دلیل بخت بد و گردش روزگار بر روی بدن این بربر هایی که حتی زره و لباس ندارند و برهنه هستند اثری ندارد!

مرا کاشکی این خرد نیستی
گر اندیشه نیک و بد نیستی
ای کاش که من از حقیقت ماجرا و از پیش بینی ها و اگاهی از شکست نداشتم

بزرگان که در قادسی بامنند
درشتند و بر تازیان دشمنند
پهلوانان و سرداران وفادار ارتش که در این جنگ همراه من هستند

گمانند کاین بیش بیرون شود
ز دشمن زمین رود جیحون شود
ایشان فکر می کنند که اعراب را شکست میدهیم ولی حقیقت این است که ایشان تا مرز رود جیحون(ازبکستان امروزی) خواهند تاخت و پیش خواهند رفت

ز راز سپهری کس آگاه نیست
ندانند کاین رنج کوتاه نیست
چو برتخمهٔ‌یی بگذرد روزگار
چه سود آید از رنج و ز کارزار
هیچ کسی از راز روزگار آگاهی ندارد و نمیدانند که چه بلای بزرگ و طولانی ای روزگار بر سر ما خواهد آورد

تو را ای برادر تن آباد باد
دل شاه ایران به تو شاد باد
ای برادرم برایت سلامتی را آرزو می کنم و این را بدان که پس از من، شاهنشاه فقط به تو امیدوار خواهد بود

که این قادسی گورگاه منست
کفن جوشن و خون کلاه منست
جنگ قادسیه در واقع جایی است که من در آن کشته خواهم شد و زره من به عنوان کفن من و خون من نیز تاج من خواهد بود

چنین است راز سپهر بلند
تو دل را به درد من اندر مبند
همه این اتفاق ها فقط کار سرنوشت است و خودت را به خاطر مرگ من اندوهگین نکن

دو دیده زشاه جهان برمدار
فدی کن تن خویش در کارزار
خواسته من از تو این است که فقط از شاه محافظت کنی و نگذاری گزندی به او برسد حتی اگر لازم شد جانت را فدای او بکن

که زود آید این روز آهرمنی
چو گردون گردان کند دشمنی
چیز هایی که گفتم به زودی اتفاق خواهد افتاد چرا که روزگار با ما به دشمنی پرداخته است

چو نامه به مهر اندر آورد گفت
که پوینده با آفرین باد جفت
که این نامه نزد برادر برد
بگوید جزین هرچ اندر خورد
رستم چون نوشتن نامه را به اتمام رساند آن را مهر و موم کرده و نامه را به پیک سپرد و از او خواست تا نامه را به نزد برادرش فرخزاد ببرد و برای او بازگو کند و هر چیز دیگری نیز لازم بود اضافه کرده و به فرخزاد بگوید و برای پیک نیز آرزوی سلامتی می کند.

سرچشمه
فردوسی، شاهنامه
جمع آوری و برگردان اشعار: بردیا – تاریخ پارسی

خوانندگان گرامی میتوانند دیدگاهشان را درباره این نوشته و اگر ایرادی در ترجمه هست در بخش دیدگاه بیان نمایند.

3.9 7 رای ها
رأی دهی به این نوشته
اشتراک در
اطلاع از
guest
14 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی ترین بیشترین واکنش نشان داده شده(آرا)
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
0
اندیشه خود را به یادگار بگذارید!x