یزدگرد سوم آخرین پادشاه ایران

9 10,320

یزدگرد سوم نوۀ خسرو پرویز (از شیرین همسر مورد علاقه خسرو) بود و از مادری زنگی زاده شد و به طور گمنام در حدود استخر پارس روزگار به سر می برد.
برخی از مورخان مادر یزدگرد سوم را غیر اشرافی دانسته‌اند. در زمان کشتار شاهزادگان ساسانی در زمان شیرویه، یزدگرد سوم توانست جان سالم به در ببرد. در سال 632 میلادی که کسی از خاندان ساسانی وجود نداشت تا بر تخت بنشینند، رستم فرخزاد و خره زاد فرخزاد او را یافته و در استخر و در معبد آناهید همان جایی که پانصد سال پیش نخستین شاه ساسانی تاج بر سر گذاشت، بر سر یزدگرد سوم تاج گذاشتند و دلیل این کار هم این بود که بزرگان ایران میخواستند به مردم بفهمانند که دیگر نابسامانی های کشور پایان یافته است و همچون زمان اردشیر اول اوضاع کشور رو به بهبود خواهد رفت. یزدگرد سوم در آن زمان 11 ساله و به روایتی 15 ساله بود.

تاجگذاری یزدگرد سوم در استخر و در معبد آناهید و همچنین کاردانی رستم فرخزاد نایب السطلنه ایران ،نوری امیدی در دل مردم ایران افکند و جان تازه ای به مردم بخشید و آنان را بار دیگر به سعی و تلاش واداشت تا جایی که بسیاری از مشکلات مردم حل شد ولی در این هنگام وقایعی رخ داد که اوضاع را به گونه ای دیگر تغییر داد.

آغاز جنگ های ساسانیان با اعراب
در سال ۶۳۳ میلادی و این مصادف بود با دومین سال پادشاهی یزدگرد سوم. اعراب مسلمان با شعار مسلمان کردن مردم ایران به امپراتوری ساسانی حمله کردند. نخستین در گیری جنگ زنجیر بود که اعراب بر سپاه کوچک ایران فائق آمد. پس از آن نیز در جنگ های کوچکی همچون جنگ رودخانه ، جنگ ولجه، جنگ الیس، جنگ حیره ، نبرد انبار ، جنگ عین التمر پیروز شدند.
دو سال پس از جنگ زنجیر بود که سپاه ایران به فرماندهی بهمن جادویه و گلینوش توانست سپاه اعراب را در جنگ پل شکست دهد و این مقارن بود با خلافت عمر. پس از جنگ پل و پیروزی ایرانیان، عمر تا دو سال فکر حمله به ایران را از سرش بیرون کرد.

در سال ۶۳۵ میلادی، عمر از کارهای شام فراغت حاصل کرد و ارتش روم در سوریه شکست خورد و سپاهیان عرب در سوریه و شامات متفرق بودند و بنابراین عمر در تهیهٔ نبرد دیگری با امپراتوری ایران ساسانی گردید. سعد بن ابی وقاص به فرمادهی سپاه انتخاب شد و با سی هزار نفر سپاه مأمور جنگ با ایرانیان شد. از طرفی یزدگرد سوم که جوانی بی تجربه بود تصمیم گرفت رستم فرخزاد را به جنگ اعراب فرستاد. هر چند رستم که از آینده جنگ بیمناک بود از پادشاه خواست که تا روز های سخت آینده او را در کنارش نگه دارد و به این زودی برگ برنده خود را رو نکند. ولی از آنجایی که یزدگرد سوم جوانی بی تجربه بود به رستم گفت که در صورتی که رستم میل جنگ ندارد خود وی به جنگ اعراب خواهد رفت و به همین دلیل بود که رستم ناچار پذیرفت. رستم فرخزاد سپاهی در حدود 20 هزار تن سوار و پیاده از سربازان زبده را انتخاب کرد (در برخی منابع 100 هزار تن) و همراه با درفش کاویانی پرچم باستانی ایرانیان به جنگ اعراب رفت.
در همان سال عمر یک هیئت 12 نفری را به تیسفون فرستاد. آنان هنگامی که وارد شهر تیسفون شدند مردم به مسخره کردن آنان پرداختند ولی یزدگرد سوم آنان را پذیرفت. سال 636 مقارن بود با شکست رومیان در سوریه و سقوط دمشق و اورشلیم.
پس از ورود اعراب به قصر یزدگرد سوم آنان را مورد خطاب داد و گفت مقصودتان از حمله به ایران زمین چیست؟
گفتند «باید خداوند یکتا را پرستش کنید و اسلام بیاورید و یا جزیه دهید.» پادشاه زهر خندی زد و با نگاهی حقارت انگیز به آنان کرد و گفت شما همان مردمانی هستید که سوسمار می‌ خورید و بچه‌ هایتان خودتان را می‌کشید. (اشاره به سنت اعراب که دخترانشان را زنده به گور میکردند) مسلمین پاسخ دادند که درست است ولی الله خواسته‌ است که هم اکنون شما را به یکتا پرستی دعوت کنیم و شمشیر را اختیار کرده ایم و حکمیت با آن است. (در همان زمان دربار ایران با پرداخت جزیه می توانست با مسلمانان صلح کند ولی یزدگرد بی تجربه به سخنان رستم فرخزاد که مرتبا از شاه می خواست که با اعراب صلح کند، گوش فرا نداد. البته نظر بیشتر بزرگان ایران نیز ادامه جنگ با اعراب بود)
یزدگرد که سخنان آنان را توهین به خود می دانست دستور داد تا خاک بر پشت آنان ببندند و به سوی اعراب روانه شان کنند. این هیئت پس از رسیدن به سپاه سعد وقاص با دیدن وضع فرستادگان و جویا شدن از موضوع آن را نشانه پیروزی دانستند (خاک آوردن در فرهنگ اعراب نشانه خوش اقبالی بود)

در سال ۶۳۶ میلادی رستم فرخزاد در جنگی معروف به جنگ قادسیه در نزدیک حیره، با سعد بن ابی وقاص سردار عرب روبرو شد. این جنگ 4 روز به طول انجامید و رستم در شب سوم و در شبیخون اعراب در خیمه اش کشته شد و درفش کاویان که نشانه شوکت و قدرت ایرانیان بود به دست اعراب افتاد و عمر آن را در آتش سوزاند.
پس از شکست قادسیه سپاهیان سعد وقاص با راهنمایان ایرانی از جمله سلمان فارسی و دیگر ایرانیانی که به آنان پیوسته بودند توانستند از رود دجله عبور کنند و خود را به تیسفون برسانند. یزدگرد سوم که دیگر نیرویی در اختیار نداشت تا به مقابله اعراب بفرستد فرمان داد تا تمامی ساکنین شهر با برداشتن لوازم خود تیسفون را ترک کنند. تیسفون به زودی سقوط کرد و پس از تصرف تیسفون توسط اعراب یزدگرد به طرف شهر حلوان رفت.

ایرانیان در آنجا نیز ایرانیان به فرماندهی مهران رازی در نبرد جلولا، جنگ شوشتر شکست خوردند. پس از این شکست ها بود که یزدگرد سوم به همراه برادر رستم به این شهر و آن شهر می رفت. او پیک های به ایالت های راگا (ری)، آذرآبادگان (آذربایجان) پارس، گواشیر (کرمان) سکستان (سیستان) و خراسان و دیگر شهر ها ارسال کرد و درخواست نیروی کمکی نمود. ایالت های ایران نیز درخواست پادشاه ایران را از دل و جان پذیرفتند و نیروهای خود را برای کمک به پادشاه ایران ارسال کردند. نیرو های ایرانی در شهر نهاوند گرد هم آمدند.
در جنگ نهاوند مورخان در تعداد نفرات طرفین را با 30 و 100 هزار تن نوشته اند که به نظر درست به نظر نمی رسد. ایرانیان در جنگ نهاوند نیز شکست می خوردند و هزاران تن از سربازان ایرانی کشته می شوند.

یزدگرد سوم پس از شکست نهاوند به راگا و سپس به سپاهان (اصفهان) و از آنجا به گواشیر و پس از آن یه نیشابور و سپس به طوس رفت ولی فرماندار آنجا که دوست نداشت او را پناه بدهد پیغام داد که «دژ طوس گنجایش مرکب شاهی را ندارد.» پس ناگزیر یزدگرد سوم به سپاهان و سپس به استخر رفت. در شهر استخر مورد استقبال فراوان مردم قرارگرفت و اقدام به ضرب سکه کرد.

سکه یزدگرد سوم

پس از جنگ نهاوند و شکست ارتش ایران دفاع از ایران به عهدهٔ مرزبانان و دیگر امراء محلی قرار گرفت، و برخی از این سرداران همچون هرمزدان در (خوزیا) خوزستان -در ۶۴۲ میلادی مقاومتی شجاعانه و سرسختانه در آن سرزمین از خود نشان داد ولی او با سپاه کوچکش نتوانست حریف سپاهیان بی شمار اعراب شود. پس از آن شهر های هگمتانه (همدان) و آذرآبادگان و .. سقوط کردند. پس از سقوط این شهر ها مردم آن حوالی دست به شورش زدند که توسط سعد وقاص سرکوب شدند، حتی در ارمنستان نیز مردم به پا خاستند که این شورش نیز توسط اعراب فرو نشانیده شد و فرمانده ارمنی به صلیب کشیده شد.

در سال 29 هجری پارس (شیراز) که به نوعی گاهواره خاندان ساسانی بود، نیز به دست اعراب مسلمان افتاد. در فتح شیراز 40 هزار تن از مردم پارس و همچنین خاندان های اشرافی به دست اعراب قتل عام شدند. در همان سال موتا سردار دیلمی و فرماندار شهر راگا (ری) به نام فرخان و همچنین اسفندیار (نوه فرخ هرمز) در همدان برای جبران شکست ارتش ایران با اعراب به جنگ پرداختند ولی آنان نیز شکست خوردند. در همان سال بقیه شهر های ایران یکی پس از دیگر سقوط کرد.

یزدگرد سوم که برای جلب کمک ترکان به مرو رفته بود پیروز پسرش را (پیروز سوم) به چین فرستاد تا از امپراتور چین یاری بخواهد. ماهوی سوری و همچنین نیزک طرخان فرماندار بادغیس یزدگرد را فریب دادند و به فریب خره زاد فرخزاد را که سوگند یاد کرده بود که تا پای جان از یزدگرد حفاظت کند، را از یزدگرد جدا کردند و در جنگی ساختگی با ترکان قصد جان شاه را کردند که یزدگرد سوم شهامت های زیادی از خود نشان داد و توانست از معرکه بگریزد. یزدگرد پس از فرار از دام آنان در آسیابانی به دست آسیابان کشته شد. به این ترتیب بود که پس از کشته شدن یزدگرد سوم امپراتوری ساسانی سقوط کرد و یزدگرد سوم هم که تا آخرین نفس برای نجات ایران کوشید با بد اقبالی و بد شگونی در آسیاب کشته شد. (652 میلادی)
مورخان سن یزدگرد سوم را 28 سال و بنا به روایتی 34 سال نوشته اند. ماهوی سوری نیز در زمان خلافت امام علی (ع) به کوفه دعوت شد و از طرف وی به حکمرانی خراسان برگزیده شد که این عمل باعث شورش های فراوان در خراسان شد.

بنا به تاریخ بیهقی یزدگرد سوم صورتی بسیار زیبا داشته، و جوانی گندم‌گون و پیوسته‌ ابرو و دارای موی مجعدی بوده است که هر کسی او را می دید از هیبت شاهانه او خیره میشد. یزدگرد سوم دارای دو فرزند به نام های پیروز سوم و نرسی بود که پس از مرگ وی و فروپاشی ارتش ساسانی به چین رفتند و تا پایان عمر در آنجا ماندند و به نبرد با مسلمانان ادامه دادند.

  • سرچشمه:
    شاهنامه
    تاریخ بیهقی
3 4 رای ها
رأی دهی به این نوشته
اشتراک در
اطلاع از
guest
9 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی ترین بیشترین واکنش نشان داده شده(آرا)
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
2
0
اندیشه خود را به یادگار بگذارید!x